ویزگی های حضرت یوسف به عنوان مربی در قرآن

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

دانشجوی دکتری قرآن وعلوم تربیتی

چکیده

از آنجای­که مربی نقش مهمی در فرایند تربیت دارد باید صلاحیت و شایستگی­های لازم برای احراز این مقام را داشته باشد، و این شایستگی در تمام مظاهر وجود او پدیدار باشد. یعنی مربی دارای خصوصیات و ویژگی­های باشد که با وجود آن صفات و ویژگی­ها می­تواند به بهترین وجه وظیفه تربیت را ایفا نماید.
مربی اسم فاعل ازباب تفعیل از ماده«ر­ب­و» به معنای رشد و نمو و زیادت است. مربی در لغت  به کسی گفته می­شود که رشد و نمو دیگری را برعهده داشته باشد و بر وجود او بیفزاید.(مصطفوی، ١٣٦٨، ج٤، ص٣٧) همچنین واژه«ربّ» به معنای تربیت کردن است، و«ربّ» به معنی مربّی از اسماء حُسنی الهی است و مقام ربوبیت خداوند را روشن می­کند«رَبِّ العَالَمِینَ»(فاتحه/٢) مراد پرورش­دادن و تربیت کردن تمام موجودات است.(قرشی، ١٣٥٥، ج٣، ص٤٢ و٤٣) بنابراین؛ اولین مربی تمام هستی پروردگار جهانیان است«رَبِّ الْعالَمین» خداوند بخشی از این مسئولیت تربیت را به عهده انبیاء و اولیاء خود که خلفای الهی برروی زمین هستند، قرار داده و آنها را به عنوان مربیان الهی معرفی کرده است، چنان­که در قرآن کریم می­فرماید:«کَما أَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون‏»(بقره/١٥١)«همان طورکه در میان شما، فرستاده‏اى از خودتان روانه کردیم، [که‏] آیات ما را بر شما مى‏خواند، و شما را پاک مى‏گرداند، و به شما کتاب و حکمت مى‏آموزد، و آنچه را نمى‏دانستید به شما یاد مى‏دهد».
یکی از این پیامبران الهی که در زمان خود امر هدایت و تربیت دیگران را عهده دار بود حضرت یوسف(ع) است، که برای ایشان در قرآن کریم صفات و ویژگی­های از قبیل ایمان، اخلاص، احسان، توکل، تقوا، اصالت خانوادگی، امانت داری، علم و آگاهی، صبر، صداقت، رازداری، عفو و گذشت، حسن شهرت، مورد اعتماد بودن و مبرا بودن از اتهام ذکرشده است. این ویژگی­ها می­تواند به عنوان یک سرمشق موفق تربیتی برای مربیان مدنظر قرار گیرد.

کلیدواژه‌ها


. ایمان

یکی از صفات بسیار مهم و ضروری که لازم است یک مربی از آن برخوردار باشد ایمان است. «ایمان» از ریشه «أمن» به معنای امنیت، سکون و آرامش و برطرف شدن ترس، وحشت و اضطراب آمده است. از نظر لغوی به معنای قرار دادن نفس یا غیر آن در امنیت و آرامش است. و وقتی می­گویند: به او ایمان آورد؛ یعنی به وسیلة او به امنیت و آرامش خاطر دست یافت. از این رو«آمن باللّه» یعنی به وسیله خدای متعال به اطمینان و آرامش رسید.(مصطفوی، ١٣٦٨، ج١، ص١٥٠)

در اصطلاح «ایمان» اعتقاد و باور عمیق قلبی و درونی است که به اندیشه و گفتار و رفتار آدمی جهت می­دهد. از دیگاه علامه؛  ایمان به معنای قرار گرفتن عقیده در قلب است. گویی مؤمن  در پرتو ایمان می­تواند باورهای خود را از گزند شک و تردید درامان نگاه دارد. (طباطبایی، 1385، ج١، ص٤٥) ایشان درجای دیگر، ایمان به چیزی را، علم و تصدیق به آن، به اضافه التزام به لوازم آن می­دانند، به گونه­ای که آثار علم در عمل ظاهرشود و چون علم و عمل از اموری است که شدت و ضعف می­یابد. بنابراین، ایمان عبارت است از علم و التزام به چیزی که دچار شدت و ضعف شود. گویی ایمان، صرف اعتقاد نیست، بلکه التزام به آثار و لوازم عملی آن ضروری است.(همان، ج١٨، ص23) ایمان و باور عمیق قلبی و درونی، اولین و اساسی­ترین نیاز یک مربی برای تعلیم و تربیت است. مربی در راستای تربیت به دو چیز باید ایمان داشته باشد یکی ایمان به خدا، یعنی همه اعمال او تحت نظارت خداوند انجام می­شود، دوم ایمان به قیامت، یعنی در قبال همه اعمال روزی پاسخ­گوخواهی بود.

ایمان قوی داشتن به خدای متعال از جمله مهمترین شرایط و ویژگی­های مربی شایسته برای ایفای نقش تربیتی است. او خدا را خالق هستی می­شناسد و جز او را قابل ستایش و پرستش نمی­داند تنها سر به آستان او فرود می­آورد و از او استعانت می­جوید و به رحمت او امیدوار است و به او توکل می­کند و با اتکاء به او دست به انتخاب و عمل می­زند و همواره به یاد خدا بوده و هیجگاه او را فراموش نمی­کند و خود را هرلحظه و در هرجا در محضر خدا می­بیند و قلب او در مسیر هدایت و رشد و کمال الهی قرار می­گیرد:«وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیم‏» (تغابن/١١)«وکسى که به خدا بگرود، دلش را به راه آورَد، و خدا [ست که‏] به هر چیزى داناست». وقتی مربی و معلم به خدا ایمان داشته باشد، قلب او به راه راست هدایت پیدا می­کند و در امر تربیت هیچ مشکلی احساس نمی­کند.

یکی­از مهمترین ویژگی­های حضرت یوسف(ع) داشتن ایمان و باور عمیق قلبی و درونی به خداوند بزرگ است. چنانچه در قرآن کریم به نقل از آن حضرت می­فرماید:«إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»(یوسف/٣٧)«من آیین قومى را که به خدا اعتقاد ندارند رها کرده‏ام» او همواره موحّد و از هرگونه شرکی پیراسته بود: از دوران کودکی و نوجوانی که میان کنعانی­ها به سرمی­برد تا زمانی که در میان بت­پرستان مصر قرار گرفت، لحظه­ای به خدا شرک نورزید.(جوادی آملی، 1395، ج40، ص514) در آیه بعد می­فرماید:«وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائی‏ إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ»(یوسف/٣٨) «وآیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروى نموده‏ام. براى ما سزاوار نیست که چیزى را شریک خدا کنیم. این از عنایت خدا بر ما و بر مردم است، ولى بیشتر مردم سپاس­گزارى نمى‏کنند». حضرت یوسف(ع) که ایمان به خدا و توحید با همه ابعادش در اعماق وجود او ریشه دوانده است، براى اینکه روشن سازد چیزى جز به فرمان پروردگار تحقق نمى‏پذیرد می­فرماید:«این علم و دانش و آگاهى من از تعبیر خواب از امورى است که پروردگارم به من آموخته است»(ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی‏). و براى اینکه تصور نکنند که خداوند، بى‏حساب چیزى به کسى مى‏بخشد اضافه کرد:«من آئین جمعیتى را که ایمان به خدا ندارند و نسبت به سراى آخرت کافرند، ترک کردم و این نور ایمان و تقوا مرا شایسته چنین موهبتى ساخته است»(إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ‏ بالآخرة هم کافرون).

من باید از این گونه عقاید جدا شوم، چرا که برخلاف فطرت پاک انسانى است، و به علاوه من در خاندانى پرورش یافته‏ام که خاندان وحى و نبوت است، «من از آئین پدران و نیاکانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروى کردم»(وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ‏).

و شاید این اولین بار بود که یوسف(ع) خود را این چنین به زندانیان معرفى مى‏کرد تا بدانند او زاده وحى و نبوت است و مانند بسیارى از زندانیان دیگر که در نظام­هاى طاغوتى به زندان مى‏رفتند بى‏گناه به زندان افتاده است.(مکارم شیرازی، 1372، ج9، ص408)

بعد به عنوان تاکید اضافه مى‏کند" براى ما شایسته نیست که چیزى را شریک خدا قرار دهیم" چرا که خاندان ما، خاندان توحید، خاندان ابراهیم‏ بت شکن است (ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ)." این از مواهب الهى بر ما و بر همه مردم است" (ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَ عَلَى النَّاسِ‏). بنا بر این تصور نکنید این فضل و محبت تنها شامل ما خانواده پیامبران شده است، این موهبتى است عام و شامل همه بندگان خدا که در درون جانشان به عنوان یک فطرت به ودیعه گذاشته شده است و بوسیله رهبرى انبیاء تکامل مى‏یابد." ولى متاسفانه اکثر مردم این مواهب الهى را شکر گزارى نمى‏کنند" و از راه توحید و ایمان منحرف مى‏شوند (وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ‏).(همان، ص409)

یکی دیگر از صفات لازم برای یک مربی داشتن اعتقاد به عالم غیب و قیامت است. در قرآن کریم می­فرماید:«وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون‏»(بقره/4)«و به آخرت یقین دارند». وقتی مربی به قیامت ایمان دارد، این ویژگی برای او مسئولیت می­آورد، او به طور مناسب با متربیان رفتار می­کند و آنها را به داشتن ایمان و انجام عمل صالح دعوت می­کند، و می­داند که با این­کار پاداش بزرگی در انتظارش خواهد بود.(کهو کهر، ١٣٨٤، ص67) حضرت یوسف(ع) می­فرماید:«إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ»(یوسف/37) من آیین قومى را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرتند رها کرده‏ام. این آیه به خوبی نشان می­دهد که دومین صفتی که شخصیت حضرت یوسف(ع) بعد از ایمان به خدا براساس آن شکل گرفته است ایمان به آخرت است.

  1. اخلاص

واژه «اخلاص» از ریشه « خَلَصَ» به معنای تصفیه شئ و پاک کردن آن از ناخالصی و آمیختگی است. اخلاص یا در موضوع است یا در نفس عمل یا در نیت و اندیشه.(مصطفوی، ١٣٦٨،ج٣، ص٩٧) حقیقت اخلاص بیزاری جستن از هر چیزی غیر از خدا است.(راغب اصفهانی، 1423ق، ص١٦)

یکی از ویژگی­های مهم اخلاقی اخلاص است، اخلاص در گفتار و رفتار، اساس ایمان است، بدون آن هیچ عملی مورد قبول الهی قرار نمی­گیرد. خداوند در قرآن کریم می­فرماید:«وَما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاء»(بینه/٥)«و فرمان نیافته بودند جز اینکه خدا را بپرستند، و در حالى که به توحید گراییده‏اند، دین [خود] را براى او خالص گردانند». مربی باید هم در عقیده و هم در عمل اخلاص داشته باشد و امر تربیت را وسیله­ای برای نیل به رضای الهی قراردهد.

اخلاص عنایت خاص از طرف خداوند به بنده است، چنانچه در حدیث قدسی آمده است «الاخلاصُ سرٌّ من اسراری استودعتهُ قلب من احببتُ من عبادی»(قرائتی، ١٣٧٢، ص١٠٤)«اخلاص یکی از اسرار من است، که در دل بندگان محبوب خویش به ودیعت نهادم». اخلاص در عمل رمز موفقیت مربی و آموزگار است؛ زیرا مؤثر واقعی خداوند است، و تربیتی که برای خدا انجام گیرد بردل­ها اثر خواهد کرد.

حضرت یوسف(ع) از پیامبران بزرگ الهی است که در همه مراحل زندگی اخلاص در اندیشه، عمل و نیت سرلوحه او بود. چنانچه خداوند درمورد او می­فرماید:«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ» (یوسف/٢٤)«چرا که او(یوسف) از بندگان مخلَص ما بود».

در این آیه خداوند می­فرماید: یوسف از بندگان مخلَص ما بود، این حقیقت روشن مى‏شود که خداوند بندگان مخلَص خود را هرگز در لحظات بحرانى تنها نمى‏گذارد، و کمک­هاى معنوى خود را از آنان دریغ نمى‏دارد، بلکه با الطاف خفیه خود و مددهاى غیبى که توصیف آن با هیچ بیانى ممکن نیست، بندگان خود را حفظ مى‏کند و این در واقع پاداشى است که خداى بزرگ به این گونه بندگان مى‏بخشد، پاداش پاکى و تقوا و اخلاص.

یوسف(ع) از بندگان مخلَص به صورت اسم مفعولى ذکر شده یعنى خالص شده، نه به صورت مخلِص به صورت اسم فاعلى که به معنى خالص کننده است.(مکارم شیرازی،1372، ج٩، ص377) دقت در آیات قرآن نشان مى‏دهد که مخلِص (به کسر لام) بیشتر در مواردى به کار رفته است که انسان در مراحل نخستین تکامل و در حال خود سازى بوده است«فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین‏»(عنکبوت/٦٥)«وهنگامى که بر کشتى سوار مى‏شوند، خدا را پاکدلانه مى‏خوانند». ولى مخلَص (بفتح لام) به مرحله عالى که پس از مدتى جهاد با نفس، حاصل مى‏شود گفته شده است، همان مرحله‏اى که شیطان از نفوذ در انسان مایوس مى‏شود، در حقیقت بیمه الهى مى‏گردد، و یوسف(ع) به آن مرحله از اخلاص رسیده بود که در حالت­های بحرانى، همچون کوه استقامت کرد. بنابراین، یکی از مقامات عالیه­ای که یوسف(ع) به آن دست یافت، مخلَص بودن اوست، علامه جوادی آملی می­فرماید:«برجسته­ترین مقامی که قرآن کریم برای یوسف(ع) اثبات می­کند مخلَص بودن اوست چون یوسف(ع) صحیفه دل را از خلوص و محبت خدا پرکرده و درحرم قلب او غیرخدا راه نداشته و مجالی برای اندیشه بد و جولان شیطان در دل او نبود.(جوادی آملی، 1387، ج7، ص64)

علامه طباطبایی می­گوید: بندگان مخلَص آنهایی هستند که خداوند او را خالص برای خود، قرار داده به گونه‌ی که غیر از خدا، هیچ چیز و هیج‌کس در آنها سهمی ندارد و در نتیجه غیر خدا را اطاعت نمی­کند.(چه تسویل شیطان باشد و یا تزیین نفس و یا هرانگیزه دیگری غیر از خدا) و اینکه فرمود:«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ» در مقام تعلیل جمله«کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ» (یوسف/24) است، و معنایش چنین می­شود که به خاطر اینکه او از بندگان مخلَص ما بود، و ما با بندگان مخلَص چنین معامله می­کنیم.(طباطبایی، 1385، ج11، ص175) خازن بغدادی می­نویسد:«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ»یعنی او از بندگانی است که آن­ها را برای نبوت برمی­گزینیم و برای تربیت و هدایت دیگران انتخاب می­کنیم.(خازن بغدادی، 1415، ج2، ص523) بنابراین، اخلاص نقش اساسی و غیرقابل انکاری در تربیت دارد و تلاش­های تربیتی یک مربی را مثمر ثمر و ماندگار می­کند.

  1. احسان

یکی از ویژگی­های تأثیرگذار در تربیت، احسان و نیکوکاری است، که انبیاء الهی از این ویژگی برخوردار بوده است.(انعام/83 و 84) حضرت یوسف(ع) به عنوان یکی از انبیاء الهی، به این سجیه متصف بود. «هریک از پیامبران وصف ویژه دارد؛ وصف ویژه حضرت یوسف(ع) احسان است و ذات اقدس الهی دراین سوره با عنوانی عام یا خاص، چند بار از یوسف(ع) از زبان خود و دیگران به وصف «محسن» یاد کرده است، تا جایی که این وصف از ویژگی­های بارز آن حضرت به شمار می­آید.(جوادی آملی، 1395، ج41، ص258) کلمه (محسن) به دو معنا اشاره دارد؛ یکی خُلقِ نیک داشتن و دوم کار نیک کردن برای دیگران. در مورد حضرت یوسف(ع) به دو حیثیت ایشان، یعنی خُلقِ نیک داشتن و احسان و کار خیرکردن او برای دیگران اشاره دارد.(همان، ج40، ص491)

بنابراین؛ مراد از احسان نیکی نسبت به دیگران و نیکو بجا آوردن عمل است. حضرت یوسف(ع) هم اعمال خود را نیکو انجام میداد و هم به دیگران نیکی می­کرد. از این رو است که حضرت یوسف(ع) در زندان با این ویژگی شناخته می­شده و زندانیان او را به این وصف می­شناخته است. وقتی دوهمبند زندانی­ او برای تعبیرخواب مراجعه کردند او را با این ویژگی خطاب کردند:«...إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/36)...که ما تو را از نیکوکاران مى‏بینیم. «نرى» درآیه شریفه، به معناى «یقین داریم» است. رساندن این معنا با کلمه «نرى» (مى‏بینیم) گویاى این مطلب است که؛ علم و یقین آن دو نفر به شخصیت یوسف (ع)، از طریق مشاهده رفتار و منش او حاصل شده بود. هم‏بندان یوسف در زندان، به شخصیت والاى یوسف (ع) پى­بردند و به نیکوکار بودنش مطمئن شدند. چون، سیماى یوسف(ع) و عمل­کرد او، نشان دهنده شخصیت بلند مرتبه و بیانگر نیکوکارى او بود.(هاشمی رفسنجانی، 1386، ج‏8، ص308) دراین آیه دو زندانی که مدتی با آن حضرت در زندان بودند هم انجام اعمال نیکوی او را و هم کمک و نیکی کردن او به دیگران را دیده بودند لذا او را محسن خواندند. برخی­گفته‏اند چون یوسف از آغاز ورودش به زندان، با اخلاق نیک و حسن خلق و دلدارى زندانیان و خدمت آنها و عیادت از مریضان، نشان داده بود که یک فرد نیکوکار و گره گشا است به همین دلیل در مشکلات­شان به او پناه مى‏بردند و از او کمک مى‏خواستند.(مکارم شیرازی، 1372، ج9، ص407)

در آیه دیگری برادران قبل از اینکه بشناسند که وی برادرشان هست، او را با این وصف مورد خطاب قرار می­دهند:«...إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/78) که ما تو را از نیکوکاران مى‏بینیم. این نشان می­دهد که حضرت یوسف (ع) در زمان وزارت و اقتدار همچنان انسانى نیکوکار بوده است. نیکوکارى یوسف در زمان اقتدارش، در رفتار و منش او جلوه‏گر بود.«نرى» دراین آیه شریفه، نیز به معناى «اطمینان داشتن» است. رساندن این معنا با کلمه «مى بینیم» گویاى آن است که اطمینان برادران یوسف به شخصیت وى از طریق مشاهده رفتار و منش او حاصل شده بود.(هاشمی رفسنجانی، 1386، ج‏8، ص، 397) و این از آن جهت بود که دست خیر و کمک او را در زمان قعطی به تمامی مردم حتی سرزمین­های دیگر دیده بودند.

در دو آیه«22 و 56» همین سوره خداوند او را از زبان خود با وصف «محسن» مورد لطف قرار می­دهد می­فرماید:«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ»(یوسف/22) و چون به حد رشد رسید، او را حکمت و دانش عطا کردیم، و نیکوکاران را چنین پاداش مى‏دهیم. قرآن کریم بخش از نعمت­های الهی به انسان را وامدارکارهای نیک گذشته او می­داند، و ازطرفی؛ این­گونه پاداش­ها عام است و در انتظار هرنیکوکاری است و به مورد نزول اختصاص ندارد. هرکسی درآزمون­های الهی بخشی از راه حق را با اختیار خود برود و فرمان الهی را اطاعت کند و تسلیم هواهای نفسانی نشود، نصرت الهی در ادامه راه شامل حالش خواهد شد.( جوادی آملی، 1395، ج40، ص295) «...وَ لا نُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/56) و اجر نیکوکاران را تباه نمى‏سازیم. و ما هرگز پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهیم کرد؛ و اگر هم به طول انجامد سرانجام آنچه را شایسته آن بوده‏اند به آنها خواهیم داد که در پیشگاه ما هیچ کار نیکى بدست فراموشى سپرده نمى‏شود.(مکارم شیرازی، 1372، ج10، ص7) و اینکه فرموده‏" وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ" اشاره است به این‌که این تمکین اجرى بوده که خداوند به یوسف داد، و وعده­ی است که به هر نیکوکارى مى‏دهد، تا بدانند که خداوند اجرکسی را ضایع نمى‏کند.(طباطبایی، 1385، ج‏11، ص276) خداوند، نیکوکاران را در دنیا از پاداش­هاى خویش بهره‏مند مى‏سازد. خداوند دراعطاى‏پاداش به‏نیکوکاران، ذره‏اى از پاداش آنان نمى‏کاهد. دستیابى یوسف(ع) به قدرت در سرزمین مصر و بهره‏مندى او از رحمت خاص الهى، پاداش کارهاى نیک او بود.«...فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/90) خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمى‏کند. و این جمله، هم بیان علت است و هم خود دعوت برادران است بسوى احسان.( طباطبایی، 1385، ج‏11، ص324) یعنی خداوند، پاداش نیکوکاران را به طور کامل عطا مى‏کند و چیزى از آن نمى‏کاهد. براین اساس، این وصف، به طورعموم یا خصوص، حضرت یوسف(ع) را از جوانی تا زندان و تخت وزارت همراهی می­کند. رفتارش در جوانی، زندان و صدارت همیشه کریمانه بوده است.(جوادی آملی، 1395، ج41، ص260) بنابراین، یکی از ویژگی­های بسیار تأثیرگذار برای مربی احسان و نیکوکاری مربی است.

  1. توکل

توکل واژه­ی عربی و مصدر باب تفعل است که در اصل از «وکل» مشتق شده و در کتب لغت به اعتماد کردن برغیر و او را نائب و ولی خود قرار دادن است. توکل از ماده وکالت است یعنی انسان زمام تصرت در امور خود را بدست غیردهد و تسلیم او شود که هرچه او صلاح دید و انجام داد همان را صلاح خود بداند، راغب اصفهانی چنین می­نویسد:«توکل یعنی اینکه اعتماد به دیگری کنی و او را نایب خویش قرار دهی»(راغب اصفهانی، 1423، ص531) توکل در فرهنگ اسلامی یعنی انسان خداوند را تکیه­گاه مطمئن برای خود قرار داده، تمام امورش را به او واگذارد.

در قرآن مجید آیات فراوانی در باره توکل وجود دارد و ما به منظور توضیح و تبیین معنا و حقیقت توکل به ذکر چند نمونه بسنده می­کنیم؛ خدای سبحان توکل را لازمه جدا ناشدنی ایمان دانسته و می­فرماید:«...وَعَلَی اللّهِ فَلیَتَوَکَّلِ المُؤمِنُونَ»(آل­عمران/122) افراد با ایمان باید برخدا توکل کند. همچنین در آیه دیگری می­فرماید:«...وَعَلَی اللّهِ فَتَوَکَّلُوا إِن کُنتُم مُّؤمِنِینَ»(مائده/23) برخدا توکل کنید اگرایمان دارید. در آیه دیگر توکل و اعتماد به خداوند را یکی از صفات بارز مؤمنین یاد کرده است، و می­فرماید:« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً وَ عَلی‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»(انفال/2) مؤمنان ، همان کسانی­اند که چون خدا یاد شود دل­های­شان بترسد، و چون آیات او برآنان خوانده شود برایمان­شان بیفزاید، و بر پروردگار خود توکّل می­کنند. به یقین اگر کسی به یاد خدا باشد و به او تکیه کند و روح و روان خود را به نیروی ذکر قوی دارد باغ­های درونش پیوسته خرم خواهد بود.

 آدمی وقتی چنین کسی را که مجموعه هستی در زیر سیطره و حکومت و ربوبیت او قرار دارد، وکیل بکیرد و در جای خود بنشاند به طوری که اراده او به جای اراده آدمی کارکند و عمل او عمل خود آدمی باشد و بداند امور خارجی و حوادث عالم هیچ استقلالی از خود ندارد، بلکه تمام امور را ازآن خدا و به دست خدا بداند، اینجاست که خواسته­هایش بدون هیچ اضطراب و تشویشی تأمین می­گردد. در بعضی آیات این معنای اعتماد و توکل برخدا مورد ستایش ذات حق قرار گرفته است تا آنجا که وعده می­دهد کسانی که برخدا توکل کنند، خدا آنها را کفایت می­کند:«وَمَن یَتَوَکَّل عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسّبُهُ...»(طلاق/3) و هر کس برخدا توکل کند خداوند کفایتش می­کند. توکل یکی از صفات مؤمنان راستین است، توکل دست کشیدن از تدبیر و تلاش نیست، بلکه باید با تدبیر و اندیشه و تلاش به قدرت الهی تکیه کند. حضرت یوسف(ع) از ابتدای عمرخود تا انتهای عمر مظهر توکل برخدا است، آنجا که برادران او را به چاه می­افگنند، یا کاروانیان او را در مصر به عنوان برده می­فروشند، یا وقتی همسر عزیز مصر برای او دام می­گستراند، یا وقتی با دستور همسر عزیز مصر وارد مجلس زنان اعیان و اشراف می­شود، در همه این موارد با توکل الهی پیروز و سربلند از مهلکه­ها بیرون می­آید.

وقتی در خانه­ی عزیز مصر، زنی که او را بزرگ کرده و حق سروری براو دارد، کوشید تا با ترفند و حیله و ایجاد جاذبه­های فریبنده، او را به خواسته­های خود فراخوانده، تا شاید توجه یوسف(ع) را به خود جلب کند، غافل از آنکه توجه او مجذوب جمال الهی و نفس او تحت ولایت و تربیت ربوبی بوده و در دلش جز محبت خدا چیز دیگری نمی­گنجد. وقتی زلیخا همه نقشه­ها و حیله­هایش در به دست آوردن توجه یوسف(ع) و گرفتن کام دل از او نقش برآب دید و ناامید گشت، برآن شد تا به زور نیت شوم خود را عملی سازد، لذا او را در خلوت­خانه­ای برد که از پیش طراحی کرده بود و به زیبایی آراسته بود و به ملازمانش دستور داد که درها را به شدت ببندند و با لحن آمرانه­ای او را به سوی خود فرا خواند.(جوادی آملی، 1395، ج40، ص305) دراین لحظه بسیار حساس و دشوار نخستین واکنش یوسف(ع) توکل به خداوند متعال و پناهنده شدن به دژ حصین توحید بود و آنگاه با آرامش کامل فرمود:«قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (یوسف/23) [یوسف‏] گفت: «پناه بر خدا، او پروردگار من است. به من احسان کرده است. قطعاً ستمکاران رستگار نمى‏شوند. حضرت یوسف(ع) در مسیر زندگی با برکت خویش با موانع متعددی مواجه گردید و آنچه که باعث شد که این موانع را با موفقیت سپری نموده و تأثیر گذاری لازم را برمتربیان و افراد مرتبط با خودش داشته باشند، توکل عمیق ایشان به خداوند تبارک و تعالا بود.

  1. تقوا

تقوا و خود نگهداری مربی یکی از ویژگی­های است که در تأثیرگذاری و نفوذ او در متربیان نقش اساسی دارد. تقوا از ماده «وقایه» به معنای حفظ و نگهداری چیزی است از هرچه که به او ضرر و آسیب می­رساند(راغب اصفهانی، 1423، ص503) درعرف شرع تقوا یعنی نگهداری نفس از آنچه انسان را به کناه می­کشاند. در ترازوی نظام ارزشی اسلام، تقوا سنگین­ترین وزن را دارد، متقی در پیشگاه خداوند دارای مقام والا و گرامی است«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم‏»(حجرات/١٣)«در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست‏». تقوا هم سرچشمه ایمان است و هم ایمان و هدایت از او برمی­خیزد.«هُدىً لِلْمُتَّقین‏» (بقره/٢)«مایه هدایت تقواپیشگان است». تقوا روح حرکت پیامبران الهی و جان­مایه کلام آنان است«فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُون‏»(شعراء/١٠٨)«ازخدا پروا کنید و فرمانم ببرید». مربی باید خود تربیت شده باشد تا بتواند دیگران را تربیت کند. بدیهی است که یک مربی باید با تقوا و مهذّب باشد، عامل به واجبات باشد و از محرمات و کناهان دوری کند، عفیف و پاکدامن باشد، هوا و هوس را از خود دور سازد. چونکه متربیان نسبت به اعمال آنها حساسند وکوچکترین عمل نامطلوب مربی بر روح و روان متربیان تأثیر منفی می­گذارد و سبب بیزاری آنها از مربی می­شود.

از طرفی شخص متقی همیشه در اجتماع مورد عزت و احترام است و هرکس که مورد احترام و قبول مردم باشد و مردم به او اعتماد کنند و دوستش داشته باشند طبیعی است که نفوذ بیشتری بر آنان خواهد داشت، و بهتر از دیگران می­تواند تأثیرگذار باشد.(صفری، 1392، ص128) پیامبرگرامی اسلام در تبیین آثار تقوا می­فرماید: «خَصْلَةٌ مَنْ لَزِمَهَا أَطَاعَتْهُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةُ وَ رَبِحَ الْفَوْزَ بِالْجَنَّةِ قِیلَ وَ مَا هِیَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ التَّقْوَى مَنْ أَرَادَ أَنْ یَکُونَ أَعَزَّ النَّاسِ فَلْیَتَّقِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ تَلَا وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب‏(طلاق/٢و٣)».(مجلسی، 1403، ج67، ص285)«یک خصلت است که هرکس همواره دارای آن باشد، دنیا و آخرت از او اطاعت و پیروی می­کند و سود سرشار دست­یابی به بهشت نصیب او می­گردد. سؤال شد که یا رسول­الله! آن ویژگی و آن خصلت چیست؟ پیامبر(ص) فرمود: تقوا؛ هرکس که می­خواهد عزیزترین و گرامی­ترین باشد، باید تقوای الهی پیشه کند». سپس این آیه شریفه را تلاوت کرد:«وهر کس از خدا پروا کند، [خدا] براى او راه بیرون‏شدنى قرار مى‏دهد. و از جایى که حسابش را نمى‏کند، به او روزى مى‏رساند». پیامبر اسلام(ص) در این کلام نورانی تقوا را موجب عزیز شدن در میان مردم می­داند. وقتی انسان در بین مردم عزیز شد و مورد قدردانی قرار گرفت، گفتار و رفتارش برای مردم الگو قرار می­گیرد و در دل­ها نفوذ می­کند و مردم را تحت تأثیر قرار می­دهد. امام حسن مجتبی(ع) نیز می­فرمایند:«وَإِذَا أَرَدْتَ عِزّاً بِلَا عَشِیرَةٍ وَ هَیْبَةً بِلَا سُلْطَانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیَةِ اللَّهِ إِلَى عِزِّ طَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل» (مجلسی، 1403، ج44، ص139)«اگر می­خواهی بدون داشتن عشیره و طایفه، عزت و احترام داشته باشی و بدون برخورداری از سلطنت و مقام، شکوه و هیبت داشته باشی، از ذلت معصیت خدا به سوی عزت اطاعت الهی حرکت کن». آن حضرت در این کلام نورانی، رابطه­ی عمیق میان تقوا و اطاعت الهی از یک طرف و برخوردار شدن از عزت، احترام و هیبت در میان جامعه را از طرف دیگر تبیین می­کند و این حقیقت را بیان می­دارد که تقوا باعث می­شود موقعیت اجتماعی فرد، تغییرکند و انسان از پایگاه اجتماعی بهتر و والاتری برخوردار شود و جامعه برای او عزت، احترام و شکوه ویژه­ای قائل شوند؛ از این رو می­تواند به راحتی درمتربیان نفوذ کند و بررفتار و اعمال آنان تأثیرگذار باشد؛ چرا که متربیان همواره تحت تأثیر مربیانی قرار می­گیرند که در چشم آنان از عزت و احترام برخوردار باشند(پیروز و دیگران، 1388، ص236)

بی تردید تقوا، دوری از گناه و نافرمانی خداوند، یکی از صفات حسنه­ی حضرت یوسف(ع) بود و آن حضرت زندگی خود را از همان آغاز براساس ایمان و تقوا و طهارت پایه ریزی کرد و در هیچ یک از مراحل زندگی یک قدم از طریق حقیقت و راه انسانیت و فضیلت منحرف نگشت. زندگی ایشان مملو از آزمایشات و امتحانات الهی است، که تقوا در آن موج می­زند، این مربی نمونه الهی آن قدر تقوا و خدا ترسی برایش اهمیت دارد که زندان را بر کاخ ترجیح می­دهد، و در کاخی که نافرمانی خدا باشد حاضر نیست یک لحظه هم­بماند و از خدای خویش درخواست می­کند:«قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی‏ إِلَیْهِ»(یوسف/33) [یوسف‏] گفت:«پروردگارا، زندان براى من دوست‏داشتنى‏تر است از آنچه مرا به سوی آن مى‏خوانند». از واژة یدعوننی استفاده می­شود؛ که تنها زلیخا نبوده یوسف(ع) را برای کام­جویی دعوت کرده باشد، بلکه سایر زنان نیز حضرت را برای کام­جویی دعوت کرده است. این درخواست حضرت از خدوند، بیانگر آن است که مربی­گری با بی­تقوای سازگاری ندارد، مربی اگرمی­خواهد اثرگذاری داشته باشد باید اعمالش طبق رضای الهی باشد تا بتواند قلوب متربیان را به سمت خویش جذب نماید وآنان را براساس اهداف مطلوب تربیت نماید.(صفری، 1392، ص130)

پس یکی از دلائلی که توانست افراد مرتبط با حضرت یوسف(ع) را به تعظیم و تکریم ایشان وادار سازد و حضرت بر دل آنان نفوذ کند و باعث هدایت و تربیت آنها گردد، تقوا و پرهیزگاری او بود، وقتی این پاک­دامنی ایشان را دیدند، تحت تأثیر قرار گرفتند و به پاکی و بی­گناهی او شهادت دادند: «قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقینَ»(یوسف/51) زنان گفتند:منزّه است خدا، ما گناهى بر او نمى‏دانیم، همسر عزیز گفت: اکنون حقیقت آشکار شد من [بودم که‏] از او کام خواستم، و بى‏شک او از راستگویان است. بنا بر این عاقبت از آن تقوامداری و خویشتن­داری از نافرمانی الهی است و این تقوامداری بود که حضرت یوسف(ع) را از آن همه سختی­ها و گرفتاری­ها نجات داد و به اوج عزت رساند، با اندک تأمل در سرگذشت آن حضرت به این نتیجه می­رسیم که پاک­دامنی و طهارت نفس و با خدا بودن، او را از ته چاه به بالاترین مقام رساند و این همه در سایه تهذیب نفس و خودنگهداری بود.

با توجه به مطالب فوق به این نتیجه می­رسیم که یکی از ویژکی­های که باعث نفوذ و أثرگذاری مربی می­شود تقوا و پاک­دامنی است که آن­حضرت با داشتن این ویژگی تمامی افراد مرتبط با خود را شیفته خویش کرد و تأثیر تربیتی خود را نسبت به آنها گذاشت.

وقتی برادران یوسف(ع) او را شناختند از روی تعجب پرسیدند: آیا تو یوسفی؟ آن حضرت فرمود: بله، من یوسفم و این برادر من است.«قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخی»(یوسف/90) در اینجا حضرت یوسف(ع) که مقام صدارت یک کشور بزرگ را عهده­دار است، این مقام و قدرت باعث نشده که ذرّه­ی از صفای باطن ایشان کاسته شود بلکه همواره در صدد تقویت روح ایمان و معنویت می­باشد؛ در اینجا فرصت را غنیمت می­شمارد و برای هدایت و تربیت برادران به نکته مهم تربیتی و این سنت همیشگی الهی اشاره می­کند. قرآن کریم از قول ایشان می­فرماید:«إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/90) بى‏گمان، هرکه تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمى‏کند. یعنی دو چیز از ارکان اصلی سعادت و عزت انسان است، یکی تقوای الهی و دوم اینکه در برابر مشکلات و سختی­ها ثابت قدم باشد و هرکس این دو کار را انجام دهد بدون تردید دست عنایت و کمک الهی به سوی او  دراز خواهد شد.(سلطانی، 1384، ص113)

  1. اصالت­خانوادگی

اصالت خانوادگی برای مربی و کسی­که عهده­دار امر تربیت است از اهمیت زیادی برخوردار است. بخاطر اینکه خانواده و تربیت خانوادگی، یکی از مهم­ترین عوامل شکل دهنده­ی شخصیت افراد است. در سیره ائمه معصومین(ع) سفارش زیادی به اهمیت آن شده است، از جمله امام علی(ع) به مالک اشترمی­فرماید:«ازخاندان‏هاى پاکیزه و با تقوى، که در مسلمانى سابقه درخشانى دارند انتخاب کن، زیرا اخلاق آنان گرامى‏تر، و آبروی­شان محفوظ­تر، و طمع ورزى‏شان کمتر، و آینده نگرى آنان بیشتر است».(نهج البلاغه، ترجمه دشتی، نامه 53، ص٥٧٩) بنابراین؛ شخصی که امر تربیت را عهده دار می­شود و انتظار دارد که مردم و جامعه سخنانش را گوش داده و عمل کنند باید اصل و نسب مشخص و از خانواده اصیل و محترم باشد.

با توجه به اینکه اصالت خانودگی نقش بسزای در پذیرش اشخاص از سوی جامعه و متربیان دارد، حضرت یوسف(ع) هنگامی­که زمینه­ی معرفی خود را فراهم دید بعد از سالیانی متمادی زندگی، درمیان مردم مصر، برای اولین بار اصل و نسب خود را در زندان معرفی نمود و فرمود:«وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائی‏ إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ»(یوسف/38)«وآیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروى نموده‏ام» تا اصالت خانوادگی و قداست دعوتش برای همگان معلوم شود چون اصالت خانوادگی­هم در ساختار شخصیت افراد و هم در پذیرش آن از سوی مردم تأثیر فراوان دارد. (قرائتی، 1384، ج6، ص79) اصالت خانوادگى، از فضیلت‏هاى مورد توجه قرآن است؛ از این رو، یوسف(ع) پدران خود را معرفى مى‏کند و این روشى است که پیامبر اسلام(ص) امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) نیز براى معرفى خود به کار برده‏اند؛ البته اصالت خانوادگى در اسلام اصل نیست بلکه در کنار فضیلت‏هایى چون علم، تقوا، جهاد و... مطرح است.(رضایی اصفهانی، ١٣٧٨، ج١٠، ص٨٩)

شاید یکی از دلائلی که حضرت یوسف(ع) معرفی کامل از خود ارائه داد به خاطر آن بوده که اعتماد و اطمینان مردم را بیشتر جلب کند تا بتواند الگوی تربیتی که براساس باورها و اعتقادات باطل بنا نهاده شده بود را از میان برداشته و الگوی تربیتی را که اساس و بنیه آن توحید و یکتاپرستی است را جایگزین کند؛ لذا برای چنین تغییر و تحولی عظیمی لازم و ضروری بود که هم خودش و هم باورها و اعتقاداتش را کاملا معرفی نماید. زیرا هر قدر شناخت و آگاهی متربیان از اصالت خانوادگی و اهلیت شخص مربی بیشتر باشد میزان تأثیرپذیری شان از او بیشتر خواهد بود.

  1. امانت داری

یکی از ویژگی­های که برای مربی لازم و ضروری می­نماید امین بودن و امانت داری است. قرآن کریم در آیات متعدد به مسئله امین بودن توجه نشان داده است و تأکید نموده که کار را به دست کسی بدهید که امین و مورد اعتماد باشد. درداستان حضرت سلیمان(ع) درجریان انتقال تخت بلقیس می­فرماید:«... وَإِنِّی عَلَیهِ لَقَوِیٌّ أمِینٌ»(نمل/39)­ عفریتی از جنّ(که دارای قدرت و زیرکی خاصّی بود به سلیمان) گفت: من آن را نزد تو می­آورم پیش از آن که از جای خود برخیزی و من قطعاً بر این کار هم قدرت دارم و هم امین و مورد اعتمادم. درجای دیگر در داستان حضرت موسی و دختران حضرت شعیب می­فرماید:«...إِنَّ خَیرَ مَنِ استَأجَرتَ القَوِیُّ الأمِینُ»(قصص/26) یکی از آن دو(دختر، خطاب به پدر) گفت: ای پدر؛ او را استخدام کن، زیرا بهترین کسی را که می­توانی استخدام کنی، شخص توانا و امین است. بر پایه بیان قرآن کریم دو شرط توانایی و امانت داری یا تخصّص و تعهّد لازمه­ی هر مسئولیتی  است. مسئولیت تربیتی، یکی از مهمترین مسئولیت­های است که  به مربی سپرده می­شود تا  با نهایت تلاش و امانت داری انجام وظیفه نماید.

مربیان در راستای امر خطیر تربیت نیازمند یک سری از صفات و ویژگی­های برجسته­ای هستند که بدون داشتن آن خصوصیات، تربیت امکان­پذیرنمی­باشد، یکی از صفات بسیار مهم و حساس در مربی امانتداری است. متربیان امانتی دردست اولیاء و مربیان هستند، آنان  باید رعایت این امانت را بکنند، معمولاً اولیاء یک یا چند فرزند را به طورامانت در اختیار دارند، ولی مربی ممکن است در طی سال­ها بیش از هزار متربی به طورامانت زیردست او قرار بگیرد و سپس وارد جامعه شود، مسئله مهم این است که این امانت، امانت معمولی نیست، امانت پرقیمتی است که آن عبارت از عمر و استعداد متربی است که مربی باید قدردان و امانتدار خوبی برای آنان باشد. مربی باید از این امانت­های که در اختیار او قرارگرفته است به خوبی مراقبت کند و بهترین تعلیم و تربیت را نسبت به آنها ارائه نماید و مواظب گفتار و رفتار آنان باشد تا به طور صحیح آنها را تربیت نماید. مسأله امانتداری مربی، نسبت به متربیان خود یک امر مسلم دینی است که مربی نسبت به وقت و استعداد و توانمندی­های آنان مسئول است. یک مربی متعهد و امانتدار همیشه از امانت­های خود به خوبی مراقبت می­کند و متربیان نیر از او درس امانتداری یاد می­گیرند.

حضرت یوسف(ع) به عنوان یکی از مربیان الهی در طول زندگی امانتداری خود را ثابت نمود، یکی از موارد که حکایت از امین بودن حضرت یوسف(ع) دارد شهادت زنان مصر به پاکی او و اعتراف همسر عزیز مصر به گناه خودش می­باشد، که قرآن از زبان زنان مصرمی­فرماید:«قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقینَ»(یوسف/51) زنان گفتند: «منزّه است خدا، ما گناهى بر او نمى‏دانیم،» همسر عزیز گفت: «اکنون حقیقت آشکار شد من [بودم که‏] از او کام خواستم، و بى‏شک او از راستگویان است.» لذا درادامه حضرت یوسف(ع) فرمود: «ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدی کَیْدَ الْخائِنینَ»(یوسف/52) [یوسف گفت:] «این [درخواست اعاده حیثیّت‏] براى آن بود که [عزیز] بداند من در نهان به او خیانت نکردم، و خدا نیرنگ خائنان را به جایى نمى‏رساند. آنحضرت تا زمانی که در خانه عزیز مصر بود با کمال امانت داری نسبت به صاحب خانه رفتار می­کرد و با وجود تمام زمینه­های خیانت کاری، پا را از دایره پاکی و امانت­داری فراتر نگذاشت و هیچ چیزی نتوانست او را به خیانت آلوده نماید.

آنگاه که در موقعیت اجتماعی و اقتصادی قرار گرفت و خزانه­دارکشور مصر گردید، نه تنها خیانت در اموال عمومی از او دیده نشد بلکه جلو هرخیانتی را نیز گرفت. قرآن کریم از زبان ایشان می­فرماید:«قالَ اجْعَلْنی‏ عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ»(یوسف/٥٥)«[یوسف‏] گفت:«مرا بر خزانه‏هاى این سرزمین بگمار، که من نگهبانى دانا هستم».

حضرت یوسف(ع) با ویژگی امین بودن و امانتداری توانست توجه و اعتماد اطرافیان و حتی فرمانروای مصر را جلب کند، تا آنجا که او را یکی از نزدیکان و افراد مورد اعتماد خود قرار داد و اداره کشور بزرگ مصر را عملا به آن حضرت سپرد.(صفری، 1392، ص) حضرت یوسف(ع) از زبان فرمانروای مصر با این وصف معرفی می­شود:«قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکینٌ أَمینٌ»(یوسف/54) گفت: «تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستى. در اینجا باید به این نکته توجه نمود که بیان کردن امانت داری و امین بودن حضرت یوسف(ع) توسط فرمانروای مصر بعد از اثبات پاکی و بی­کناهی حضرت  در نزد ایشان بود.

8 . علم و آگاهی

یکی از ویژگی­های دیگری که برای یک مربی و آموزگار لازم و ضروری می­نماید علم و آگاهی است. کسی که می­خواهد تربیت دیگران را به عهده­ بگیرد، بایستی خودش توانایی علمی این کار را داشته باشد. از این روست که حضرت یوسف(ع) وقتی برایش سمتی پیش­نهاد می­شود و خود را معرفی می­کند می­فرماید:«إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ»(یوسف/55) من حافظ اموال عمومی و عالم و آگاهم. واین تعبیر حضرت دلیل بر اهمیت دانش و تخصص در کنار امانت است و نشان می­دهد که پاکی و امانتداری به تنهایی برای امر مهم تربیت کافی نیست بلکه علاوه برآن، علم و آگاهی و تخصص نیز لازم است. این واژه­ی(عَلیمٌ) قرآن کریم از زبان حضرت یوسف(ع) نشان دهنده­ی اهمیت علم و آگاهی است، چون آگاهی باعث می­شود که متربیان از مربی تأثیر پذیری داشته و از او پیروی کنند، و از این طریق شخص مربی می­تواند اهداف تربیتی خود را دنبال کند و متربیان هم با اطمینان از او بپذیرند، زیرا وقتی متربی باور کند که مربی شخص عالم، فهمیده و آگاهی است، پذیرش او  سهل و آسان می­شود.

آیات قرآن کریم بیانگر علم و آگاهی آنحضرت است:«وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلى‏ آلِ یَعْقُوبَ»(یوسف/٦)«و از تعبیر خوابها به تو مى‏آموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام مى‏کند». و در جای دیگر می­فرماید:«وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»(یوسف/٢١)«و بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین مکانت بخشیدیم تا به او تأویل خوابها را بیاموزیم، و خدا برکار خویش چیره است ولى بیشتر مردم نمى‏دانند». و می­فرماید:«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ»(یوسف/٢٢)«و چون به حد رشد رسید، او را حکمت و دانش عطا کردیم، و نیکوکاران را چنین پاداش مى‏دهیم».(ناطقی، ١٣٨٨،ص١١٣)

آنچه که در مورد حضرت یوسف(ع) قابل تأمل است این است که ایشان از قدرت علم و آگاهی برخوردار بود، و دیگران را نیز از این توانایی خود آگاه نمود، تا بتواند از این توانایی در راستای رشد و تربیت خود بهره برداری نمایند. بنابراین یکی از ویژگی­های حضرت یوسف(ع) به عنوان یک مربی الهی، عالم بودن است که لازمة رسالت و مربی­ بودن است.

  1. صبر

کلمه «صبر» در اصل به معنای «امساک و خود داری در تنگ­ناهاست» و در اصطلاح به معنای «حبس نفس و نگهداری نفس است در برابر عمل به مقدراتی که عقل و شرع معتبر می­شمارد، و ترک چیزهایی که عقل و شرع اقتضا می­کند که نفس را باید از ارتکاب آن حبس کرد.(راغب اصفهانی، 1423ق، ص474)

یکی دیگر از ویژگی­های بسیار مهم برای مربی صبر است، و این ویژگی در امر تربیت اساسی و کارسازاست و مهمترین جزء از اجزاء ایمان به حساب می­آید. حضرت علی(ع) در جایگاه صبر نسبت به ایمان می­فرماید:«وَ عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِیمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لَا خَیْرَ فِی جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ وَ لَا [خَیْرَ] فِی إِیمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَه»(نهج البلاغة/ترجمه دشتى، حکمت٨٢)«و بر شما باد به شکیبایى، که شکیبایى، ایمان را چون سر است بر بدن و ایمان بدون شکیبایى چونان بدن بى‏سر، ارزشى ندارد». تربیت یک وظیفه سنگین الهی است که در این راه مربی با مشکلات مادی و معنوی زیادی مواجه می­شود. به راحتی نمی­تواند  مشکلات را حل کند، بلکه به زمان و صبر و بردباری احتیاج دارد.

صبر و پایداری همان استقامت و تحمل رنج برای دستیابی به اهداف متعالی و آرمان­های بلند انسانی است. در قرآن کریم بیش از صد مرتبه از صبر سخن به میان آمده است و آثار مخصوصی برای آن بیان شده است.(سبحانی،١٣٧٣، ص١٩٤) وقتی خداوند می­فرماید صابران را دوست دارد مشخص می­شود که صبر از جایگاه و اهمیت خاصی برخوردار است. براین اساس مربی باید درامر تربیت از صبر و حوصله­مندی بالایی برخوردار باشد تا تعلیم و تربیت را در دیگران ایجاد کند و در متربی این انگیزه ایجاد شود که در مقابل انجام تکالیف الهی پایدار باشد و در برابر امیال و هواهای نفسانی مقاومت کند و روحیه صبرداشته باشد.

یکی از ویژگی­های بسیار برجسته حضرت یوسف(ع) صبر در برابر انواع از ناملایمات در مسیر زندگی است. که در زندگی او صبر تبلور خاصی پیدا کرد، ایشان در زندگی پراز فراز و نشیب خودش با حوادث و اتفاقات گوناگونی روبرو شد که بدون صبر عبور از آنها بسیار دشوار می­نمود. در ماجرای آزار و اذیت برادران و قرار دادن او درچاه، در اتفاق به بردگی گرفتن و فروختن او، در ماجرای رفتار و درخواست همسر عزیز مصر و سایر زنان اشراف، در بی­گناه افتادن او به زندان، در رسیدن او به حاکمیت و ادراره کشور بزرگ مصر، در مواجهه او با برادران خطاکار و... در همه این موارد اگرصبر و شکیبایی او نبود، عبور از این مراحل بسی دشوار بود. حضرت یوسف(ع) با صبر و شکیبایی دوری پدر و فراق خانواده را در سن نوجوانی تحمل می­کند و در برابر هیچ یک از مشکلات و گرفتاری­های پیش آمده روحیه­اش را از دست نمی­دهد و می­داند که عاقبت کار صابران رضایت الهی است وخدای متعال اجر صابران را ضایع نمی­کند که خود می­فرماید:«إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/٩٠)« بى‏گمان، هرکه تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمى‏کند». بر این اساس است که در پرتو صبر و شکیبایی انسان­ها قدرت و توانایی پیدا می­کنند تا اعمال خوب انجام دهند و از لغزش و سقوط بازداشته شود. صبرتنها در برابر دشواری­ها و مشکلات نیست بلکه در برابر انجام دستورات الهی و دوری از محرمات نیز هست.(رشید پور،١٣٧٠،ص٣٧) یکی از درس­آموزترین لحضات زندگی حضرت یوسف(ع) برای همیشه تاریخ صبر در برابر کناهی است که همه زمینه­های آن فراهم شده بود و درظاهر راه فرار و گریزی از آن نبود، این زمینه هم نه از طرف یک فرد عادی بلکه از طرف یکی از بانوان اول کشور مصر که در ظاهر مالک و ارباب او بود و دستوراتش در غیر معصیت الهی از جانب حضرت یوسف(ع) مورد اطاعت قرار می­گرفت فراهم شده بود. اما پاکی و خدا ترسی و صبرحضرت این زمینه معصیت را به فرصت عبور از گناه و نشان دادن عظمت الهی و حقیقت خدا ترسی تبدیل می­کند و او از این زندان گناه زمینه آزادی و بالندگی و پیروزی خودش را با توکل به خداوند فراهم می­نماید و با توجه کامل به ذات اقدس الهی بیان می­دارد که زندان چند روزه دنیایی برای من مطلوب­تر و محبوب­ترازآن است که در زندان متعفن گناه و معصیت روحم را محبوس نمایم:«قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی‏ إِلَیْهِ»(یوسف/٣٣) «[یوسف‏] گفت:«پروردگارا، زندان براى من دوست‏داشتنى‏تر است از آنچه مرا به آن مى‏خوانند». از این رو می­توان صبر و استقامت را یکی از صفات و ویژگی­های برجسته­ی حضرت یوسف(ع) به شمار آورد.

جلوه دیگر از صبر یوسف(ع) هنگامی بود که دستور فرمانروا دایر برآزادی ایشان از زندان صادر گردید، حضرت یوسف(ع) دربرابراین فرمان رهائی از زندان ذوق زده نمی­شود و خود را نمی­بازد. با آنکه چندین سال است که در زندان به سربرده است بیش از آن که در اندیشه بیرون آمدن از زندان باشد، خواهان رسیدگی به اتهامات ناروایی است که به او زده­اند، تا بی­گناهی و پاکدامنیش برهمگان آشکار شود و راه آن هوس­رانان به سوی او بسته شود نتیجه این صبر هشیارانه و این اقدام آگاهانه آن بود که فرمانروای مصر پس از انجام تحقیقات و به اثبات رسیدن بی­گناهی او این بارمشتاقانه گفت:«وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونی‏ بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسی‏ فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکینٌ أَمینٌ»(یوسف/۵۴) و پادشاه گفت: او را نزد من آورید، تا وى را خاص خود کنم. پس چون با او سخن راند، گفت: تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستى. وقتی حضرت یوسف(ع) به نزد فرمانروای مصر رفت، آن تجلیل و تکریم را از او معمول داشت و از همین روزنه بود که مردم مصر پس از سالیان طولانی، از ظلمات حکومت طاغوت بیرون آمدند و چشمان شان به نور عدالت و ایمان روشن گردید. این همه عزت در دنیا ومقام­های آخرت را حضرت یوسف(ع) در پاسخ به برادران وقتی ایشان را شناخت نتیجه صبر و تقوا میداند و می­فرماید:«قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/٩٠)« به راستى خدا بر ما منّت نهاده است. بى‏گمان، هر که تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمى‏کند.»

  1. صداقت

یکی دیگر از ویژگی­های که برای یک مربی لازم است، صداقت و راستی در گفتار و رفتار است. واژه صدق در قرآن دو نوع کاربرد دارد؛ صدق گفتاری و صدق رفتاری: صداقت گفتاری به معنای مطابقت کلام با واقع است هنگامی که می­گوییم کلامی راست است یعنی مطابق با واقع است. صدق رفتاری  به معنای مطابقت اعمال و رفتار انسان با گفتار یا اعتقاد او می­باشد، یعنی رفتار انسان تصدیق کنندة گفتار و مصدق اعتقاد او باشد هرچند که سخنی هم نگوید.(مصباح یزدی، ١٣٨٠، ج٣، ص٣٣٦)

صداقت، انسان را محبوب دل­ها و مورد اعتماد می­گرداند. بر عکس تصنع، تظاهر، ریا، نفاق و دروغ، فرد را بی اعتبار می­سازد و پیوندهای اجتماعی را از بین می­برد و بی اعتمادی پدید می­آورد.

اگر انسان اعمال خود را برای جلب توجه دیگران بجا بیاورد این نوعی عدم صداقت در رفتار است. یعنی هدف او انجام کار نیک نیست ولی عمل خود را اینگونه جلوه می­دهد.

صداقت در رفتار؛ انسان در برخورد و ارتباط با دیگران صادق باشد، یعنی در حضور آنان رفتار متفاوت با آنچه در غیاب آنها انجام می­دهند، نداشته باشند. یعنی در حضور آنها خوبی بگوید و خود را دلسوز جلوه دهد ولی در غیاب شان، از آنها بدگویی نماید.

باید دانست که قوام هر جمعی به اعتماد آنها به یکدیگر است، آنچه این بنیان را استوار و مستحکم می­سازد، صداقت است و اگر صداقت نباشد زندگی­ها دشوار، ناامن، تلخ و دشوار خواهد شد.

«صدّیق» مبالغه در صدق است یعنی به کسی اطلاق می­شود که در گفتار و رفتارش همیشه صداقت داشته باشد. از این رو یکی از اوصاف انبیاء الهی صدّیق است، چون آنها همیشه در گفتار و رفتار صداقت دارند.

با توجه به اینکه بهترین سرمایه­ی یک مربی اعتماد متقابل او با متربیان است و این اعتماد در صورتی به وجود می­آید که مربی در گفتار و رفتار صداقت داشته باشد. گاه یک سخن یا رفتاری خالی از صداقت کافی است که میان مربی و متربیان بی اعتمادی به وجود آید و تلاش­های تربیتی او را بی اثر کند. به همین دلیل مربی باید حتی از کارهایی که او را متهم به بی صداقتی می­کند هرچند که واقعیتی نداشته باشد باید پرهیزکند تا بتواند سرمایه­ی اعتماد را حفظ کند.(مکارم شیرازی، 1369، ص160)

یکی از صفات و ویژگی­های حضرت یوسف(ع) که باعث تأثیرگذاری و جذب ایشان شد صداقت بود، آنحضرت با صداقت و راستی و راستگویی توانست در دل افراد نفوذ کرده و تربیت و هدایت آنان را بر عهده بگیرد.

لذا یکی از کسانی­که با ایشان مدتی در زندان بود، بعد از رهایی از زندان، وقتی فرمانروای مصر خواب دید و بزرگان و کاهنان از تعبیر آن عاجز ماندند، به یاد حضرت یوسف(ع) افتاد به خاطر صداقت ایشان در تعبیر خواب و رفتار و گفتار که از او در زندان دیده بود.(طباطبایی، 1385، ج11، ص257( به فرمانروا قول حتمی داد که من شما را از تعبیر خواب­تان آگاه خواهم نمود وگفت:«أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْویلِهِ»(یوسف/45)«مرا به [زندان‏] بفرستید تا شما را از تعبیر آن خبر دهم» ولی نه این که خودم از تعبیر خواب آگاه باشم بلکه شخصی را می­شناسم که او آگاهی کامل به دانش تعبیر خواب دارد و آن شخص الآن در زندان است و اگر می­خواهید ازتعبیر آن آگاه شوید مرا نزد او بفرستید و خدای تعالی این معنا را تصدیق کرده و لذا عین گفته او را نقل نموده است. وقتی فرستاده فرمانروا نزد حضرت یوسف(ع)می­آید می­گوید:«یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا»(یوسف/46) یوسف ای راستگو درباره خواب فرمانروا نظر بده و سپس رؤیا را نقل کرد. فرستاده فرمانروا به این دلیل حضرت یوسف(ع) را با این عنوان خطاب کرد که صداقت و راستگویی او را در تعبیرخواب خود و رفیقش دیده بود.(زمخشری، 1391، ج2، ص612)

این بیان یکی از کسانی که مدتی در زندان با او آشنایی پیدا کرده، در باره حضرت یوسف(ع) دال برصداقت و راستگویی او است که سبب جلب و جذب وی شده است و آنچنان به صداقت و علم ایشان اطمینان کرده که به فرمانروا می­گوید حتماً شما را از تعبیر خواب تان با خبر می­سازم، دلیل اینکه این چنین با اطمینان خاطر قول می­دهد نشان­گراعتمادی است که به حضرت یوسف(ع) دارد.(صفری، 1392، ص140) از آن رو که حضرت یوسف(ع) در برخورد و رفتارش با دیگران به دور از دروغ و نفاق و ریا بود، لذا این همبندش که مدتی را در زندان با ایشان سپری کرده است و از آن حضرت تا حدودی شناخت دارد و شاهد گفتار و رفتار او در زندان بوده است، او را اینگونه مورد خطاب قرار می­دهد و مورد تأیید کلام وحی الهی نیز قرار می­گیرد.

 همچنین همسر عزیز مصر بعد از اعتراف به گناه خود به صداقت و راست­گویی حضرت یوسف(ع) گواهی­می­دهد:«قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقینَ»(یوسف/٥١) «همسرعزیزگفت:«اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که‏] از او کام خواستم، و بى‏شک او از راستگویان است». زلیخا او را در زمره راستگویان خطاب کرده است.

  1. رازداری وحفظ اسرار

یکی از ویژگی­های دیگری که برای مربی لازم و ضروری می­نماید، رازداری و حفظ اسرار است. مربی در جریان ویژگی­ها، سوابق، عادات، رفتارها و کاستی­های شخصیتی متربی خویش قرار می­گیرد. متربی نیز مربی را محرم اسرار خود می­داند و بسیاری از امور مخفی زندگی خود را بر او فاش می­سازد. مهارت مربی نیز در کشف این مسائل او را یاری می­کند. از این رو لازم است مربی در حفظ اسرار متربی نهایت سعی خود را به کار بندد.(نوابی­نژاد، ١٣٧٨، ٣٢) این ویژگی هم به لحاظ اخلاقی مهم است و هم از لحاظ اجتماعی و سیاسی، زیرا افشای اسرار و اطلاعات گاهی خطری جبران ناپذیری برای فرد و جامعه ببار می­آورد.

حضرت یوسف(ع) به عنوان یک مربی الهی حافظ اسرار افراد مرتبط با خودش بود. قرآن کریم رازداری حضرت یوسف(ع) را چنین حکایت می­کند:«قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها یُوسُفُ فی‏ نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُم»(یوسف/٧٧)«گفتند:«اگر او دزدى کرده، پیش از این [نیز] برادرش دزدى کرده است.«یوسف این [سخن‏] را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشکار نکرد». حضرت یوسف(ع) می­توانست راز آنها را فاش­کند و آبروی آنهارا بریزد، ولی با کمال بزرگواری از کنار اتهام برادران عبورکرد و به روی آنها نیاورد که چه کارهای انجام داده­اند. همچنین آنحضرت سفارش پدر را برای حفظ اسرار و رازنگهداری همیشه درنظر داشت که فرمود:« قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبینٌ» (یوسف/٥)«[یعقوب‏] گفت:«اى پسرک من، خوابت را براى برادرانت حکایت مکن که براى تو نیرنگى مى‏اندیشند، زیرا شیطان براى آدمى دشمنى آشکار است». برای حفظ اسرار و رازنگهداری است که حضرت یوسف(ع) تا مدت­های متمادی و سالیان طولانی هویت خویش را مخفی نگهداشت و برای هیچ کسی هویت خود را افشا نکرد.­

تا اینکه در زمان خودش برای افراد مورد اعتماد خود این راز را افشا می­کند و هویتش را معرفی می­کند و می­فرماید:«وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائی‏ إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ»(یوسف/38) «وآیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروى نموده‏ام» ازاین آیات به خوبی استفاده می­شود که یکی از ویژگی­های شخصیتی حضرت یوسف(ع) به عنوان مربی، رازنگهداری و حفظ اسرار است.

  1. عفو و گذشت

یکی از صفات اخلاقی دیگر که برای یک مربی لازم و ضروری  است، عفو و گذشت است. گذشت از تقصیرات متربیان و نادیده گرفتن خطاهای آنان در روند تربیت تأثیر به سزای دارد. واژه«عفو» و مشتقات آن مانند«عَفَا»(بقره/١٨٧)،«عَفُوّ»(نساء/٤٣)،«العَافِینَ»(آل­عمران/١٣٤)،«عَفَونَا» (نساء/١٥٣)، و... سی وشش­بار در قرآن به کار رفته­اند. این واژه در لغت دارای دو اصل و ریشه معنایی است که یکی به معنای ترک و دیگری به معنای طلب(ابن­فارس،١٣٨٧)است. پس عفو، به معنای رها کردن و عذاب نکردن کسی است که مستحق عقاب و عذاب است.(فراهیدی،١٤١٤ق) در زندگی اجتماعی کمتر کسی دیده می­شود که حقّی از او ضایع نشده باشد و دیگران حرمت او را نشکسته باشند، ادامه حیات اجتماعی مبتنی بر عفو و گذشت است، زیرا اگر همه مردم در استیفای حقوق خویش سخت­گیر باشند و از کوچک­ترین لغزشی چشم پوشی نکنند زندگی بسیار تلخ خواهد شد و روح صفا و صمیمیت به کلی از میان جامعه رخت خواهد بست.

این ویژگی و صفت اخلاقی نیز در وجود حضرت یوسف(ع) به حدکمال خود رسیده بود، ایشان پس از اینک برادران او را شناخت و در چهره­شان آثارشرمندکی را دید فرمود:«قالَ لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ»(یوسف/۹۲)[یوسف‏] گفت:«امروز بر شما سرزنشى نیست. خدا شما را مى‏آمرزد و او مهربانترین مهربانان است». «لا» برای نفی جنس است یعنی امروز هیج سرزنش و توبیخی بر شما نیست، خداوند شما را می­بخشد. «تثریب» از «ثرب» گرفته شده است و به معنای سرزنش و توبیخ و ملامت می­باشد.(مصطفوی، ۱۳۶۸، ج۲، ص۱۴) عفو و گذشت حضرت یوسف(ع) به حدی است که حتی حاضر نشد برادران برای لحظه­ای احساس شرمندگی کنند یا احتمالاً این معنا به ذهنشان خطور کند که ممکن است حضرت یوسف(ع) از آنها انتقام بگیرد، لذا بلافاصله به آنها امنیت و آرامش خاطر داد، وفرمود: امروز هیج گونه سرزنش و توبیخی برشما نیست. حضرت نه تنها کینه­ای از برادران به دل نگرفت بلکه تمام تلاش خود را انجام داد تا احساس شرمندگی را از درون جان آنها بیرون نماید.

در جای جای زندگی حضرت یوسف(ع) این ویژگی را مشاهده می­کنیم بخشیدن ایشان  برادران را بعد از آن همه ظلم که درحق او روا داشتند و بخشیدن زن عزیز مصر و زنان دسیسه­گر و آنانی که سبب آفتادنش به زندان شدند بعد از به قدرت رسیدن و رهایی از زندان. حتی یوسف(ع)  با پدر وقتی سرگذت خودش را بازگو می­کند بیرون آمدن از زندان را مطرح  می­کند، ولی نامی از بیرون آمدن از چاه نمی­برد تا برادران جلوپدر سرشکسته نشود و رفتار آنها را به وسسه شیطان نسبت می­دهد.

«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْویلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بی‏ إِذْ أَخْرَجَنی‏ مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی‏ وَ بَیْنَ إِخْوَتی‏ إِنَّ رَبِّی لَطیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ»(یوسف/١٠٠) «و پدر و مادرش را به تخت برنشانید، و [همه آنان‏] پیش او به سجده درافتادند، و [یوسف‏] گفت: «اى پدر، این است تعبیر خواب پیشین من، به یقین، پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان کرد آن گاه که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان [کنعان به مصر] باز آورد- پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم را به هم زد- بى‏گمان، پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است، زیرا که او داناى حکیم است.» تنها سخنی که یوسف(ع) در مورد برادران کفت، این بود که فرمود:«مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی‏ وَ بَیْنَ إِخْوَتی‏» پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم را به هم زد. و حتی نفرمود که شیطان آنان را فریب داد و وسوسه و اغوا کرد، بلکه فرمود شیطان به هدف ایجاد فتنه و فساد در میان ما راه یافت. این تعبیر، بیانگر کرامت اخلاقی  و اوج گذشت آن حضرت است که نخواست آنان را نزد پدر شرمنده نماید.(جوادی آملی، 1395، ج41، ص402)

  1. حسن شهرت

داستان صداقت، عفت و پاک­دامنی، شایستگی علمی و اخلاقی حضرت یوسف(ع) شهره­ی شهر بود. این حسن شهرت نقش بسیار تعیین کننده­ای در کار تربیتی او داشت. قرآن کریم از عفت و پاک­دامنی وی گزارش می­دهد که زندان را محبوب­تر از آلودگی اخلاقی می­دانست.«قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی‏ إِلَیْهِ»(یوسف/33)[یوسف‏] گفت:«پروردگارا، زندان براى من دوست‏داشتنى‏تر است از آنچه مرا به سوی آن مى‏خوانند» ودر نهایت زلیخا در حضور زنان مصر به عصمت و پاک­دامنی او اعتراف کرد؛ قرآن کریم از زبان زلیخا چنین گزارش می­دهد:«قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذی لُمْتُنَّنی‏ فیهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ» (یوسف/32) [زلیخا] گفت:«این همان است که در باره او سرزنشم مى‏کردید. آرى، من از او کام خواستم ولى‏ او خود را نگاه داشت». و هم چنین زنان مصر و زلیخا در حضور فرمانروای مصر به بی­گناهی یوسف(ع) اعتراف کرده و به نجابت وی اذعان کردند:«قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقینَ»(یوسف/51) زنان گفتند: منزّه است خدا، ما گناهى بر او نمى‏دانیم، همسر عزیز گفت: اکنون حقیقت آشکار شد من [بودم که‏] از او کام خواستم، و بى‏شک او از راستگویان است.

  1. مورد اعتماد بودن

یکی از ویژکی­های ضروری برای مربی این است که مورد اعتماد متربیان باشد؛ زیرا اگرمورد اعتماد قرارگرفت به راحتی سخنش را می­پذیرند و مطابق دستورات و خواسته­های او عمل می­کنند.  حضرت یوسف(ع) اعتماد متربیان خودش را از طریق نیکوکاری و احسان و حسن خلق و صداقت و تمام صفات نیکویی که داشت به دست آورده بود؛ از این رو هم­بندانش گفتند:«إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/٣٦)«که ما تو را از نیکوکاران مى‏بینیم» البته نه تنها هم­بندانش بلکه برادرانش نیز قبل اینک او را بشناسد لقب محسن به او دادند و این تعبیر را در موردش بکار برده­اند. لذا می­توان گفت که از ویژگی­های منحصر به فرد حضرت یوسف(ع) جلب اعتماد متربیان آن­هم در اندک­ترین زمان می­باشد. معمولا در زندان افرادی کمی بهم اعتماد می­کنند ولی هم­بندان آن حضرت به او اعتماد کردند و خواب­های خود را که جزء اسرارشان بودند برایش نقل کرده و لقب نیکوکاری را به ایشان دادند و درخواست تعبیر از او کردند. همچنین برادران وقتی ایشان را در منصب فرمانروایی دیدند قبل از اینکه به ذهن­شان خطور کند که برادرشان است، اخلاق نیکو و حسن خلق وصف ناپذیرش سبب شد که طی دو جلسه برخورد و گفتگو، چنان شیفته و مجذوبش شوند که از همان تعبیری که هم­بندانش استفاده کرده بود استفاده کنند و بگویند:«إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ»(یوسف/٧٨)«که ما تو را از نیکوکاران مى‏بینیم». البته حضرت علامه طباطبایی می­فرماید: الفاظ آیه طوری است که ترقیق و استرحام و التماس را می­رساند، و طوری ادا شده که حس فتوت و احسان عزیز(حضرت یوسف(ع)) را برانگیزد.(طباطبایی، 1385، ج١١، ص٣١١) ولی این منافات ندارد که این ویژگی در او وجود داشته است، چون اگر این صفت را دارا نبود هیچ­گاه برادران به این صفت او را نمی خواندند. بنابراین یکی از ویژگی­های حضرت یوسف(ع) این بود که مورد اعتماد افراد مرتبط با خودش بود.(صفری، ١٣٩٢، ص٧٩)

  1. مبرا بودن از اتهام

از رهگذر سیره تربیتی حضرت یوسف(ع) در برابر تهمت و بدبینی ایجاد شده در اثرجوسازی همسرعزیزمصر، خود را موظف به دفاع از شخصیت و کرامت خود و اثبات صداقت و پاکدامنی خویش می­دانست، تا راه را برای وظیفه تربیتی خود هموار و موانع نفوذ در دل­ها را بر طرف سازد، چرا که وجود نقاط ضعف و در مظان اتهام بودن، چه درست و چه نادرست، در مورد مربی باعث تیرگی فضای تربیتی و عدم وصول پیام دعوت به اعماق جان متربیان می­شود؛ از این رو علی رغم آن که عزیز مصر پس از بررسی ماجرا یوسف(ع) را به چشم پوشی و فراموشی آن  سفارش و زلیخا را خاطی معرفی می­نماید و زلیخا نیز در حضور زنان درباری به پاکی و بی­گناهی یوسف(ع) اعتراف می­کند. ایشان به این میزان از برائت و ثبوت بی­گناهی اکتفا نمی­کند، چرا که شاید موضوع هنوز در سطح جامعه و عموم مطرح نشده و یا از فرمانروا مخفی مانده است؛ از این رو زمانی که پس از چندین سال تحمل شرایط سخت زندان مأمورآزادی به نزد او می­رود، برخلاف عادت معمول زندانیان که مشتاق برای رهایی است، برای آزادی خود شرطی معین می­کند که حاصل آن اثبات و اعلان برائت کامل اوست:«قالَ ارْجِعْ إِلى‏ رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتی‏ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلیمٌ»(یوسف/50) [یوسف‏] گفت: «نزد آقاى خویش برگرد و از او بپرس که حال آن زنانى که دست­هاى خود را بریدند چگونه است؟ زیرا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است. فرمانروا بار دیگر موضوع را با آن زنان در میان می­نهند و آنها برائت بی­تردید یوسف(ع) را اذعان می­کنند. قرآن کریم به نقل از آنها می­فرماید:«قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقینَ»(یوسف/51) زنان گفتند: «منزّه است خدا، ما گناهى بر او نمى‏دانیم،» همسر عزیز گفت: «اکنون حقیقت آشکار شد. من [بودم که‏] از او کام خواستم، و بى‏شک او از راستگویان است. همسر عزیز مصر هم دوباره بر معصومیت حضرت صحه می­گذارد. نتیجه آن می­شود که فرمانروا بعد از اطلاع و آگاهی از بی­گناهی کامل حضرت یوسف(ع) او را از خواص خود قرار می­دهد و به سمت خزانه­داری مملکت پهناور مصر می­گمارد. (عباسی­مقدم، 1393، ص7) علامه طباطبایی در باره تلاش یوسف(ع) برای اثبات بی­گناهی خود می­فرماید: یوسف(ع) برای این که شایعات و تبلیغات علیه خود را در میان مردم و درباریان خنثی سازد و بی­گناهی خود را اثبات نماید به مأمور فرمانروای مصر گفت:«برگرد و بپرس که قضیه دست بریدن زنان درباری چه بوده است» یوسف(ع) با ظرافت تمام وارد می­شود و بدون این که زلیخا یا دیگر زنان را متهم کند، با ادب کامل سرنخی به فرمانروا می­دهد تا او در پی تحقیق به همه جزئیات ماجرا واقف گردد و از پاکی و برائت او آگاهی یابد».(طباطبایی، 1385، ج11، ص265) مرحوم طبرسی در مجمع البیان در مورد جمله« ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ» به نقل از جبایی می­نویسد: برخی گفته­اند؛ این سخن از همسر عزیز مصر است، یعنی، بدین جهت اعتراف نمودم تا یوسف(ع) بداند هرچند در حضورش بدو خیانت روا داشتم ولی در غیاب او با نسبت دادن گناه به او خیانت نمی­کنم. و در باره جمله«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» نیز می­گوید: اکثر مفسران آن را سخن یوسف(ع) می­دانند؛ ولی جبایی می­گوید:از سخنان زن عزیز است، بدین معنا که من خود را از بدی و خیانت در مورد یوسف(ع) مبرا نمی­شمارم.(طبرسی، 1384، ج5، ص368) این اعترافات حاکی از تأثیر عمیق و شگرف تربیت عملی حضرت یوسف(ع) است که توانست فرد منحرفی را این­گونه به سوی خدا باز آورد که جمله«إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی» را از عمق جان سر دهد. پس بر انسان به ویژه مربی لازم است که خود را از گزند تهمت­ها مصون نگاه دارد.

  1. قرآن کریم؛ ترجمه فولادوند

    نهج البلاغه؛ ترجمه دشتی

    1. ابن­فارس، احمد، ترتیب مقایس اللغه، ترتیب و تنقیح سعیدرضا علی عسکری و حیدر مسجدی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، ١٣٨٧.
    2. پیروز، علی آقا و دیگران، مدیریت در اسلام، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، 1388.
    3. جمعی از نویسندگان،(زیرنظر محمدتقی مصباح یزدی، فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی، مدرسه، تهران، 1391.
    4. جوادی آملی، عبدالله، تسنیم(تفسیرقرآن کریم)، مرکزنشر اسراء، چاپ اول، قم، 1395.
    5. راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین، المفردات فی­غریب الفاظ القرآن، انتشارات ذوی­القربی، چاپ دوم، قم، ١٤٢٣ق.
    6. رشیدپور، مجید، روش­های تربیتی، انتشارات اولیا و مربیان، قم، ١٣٧٠.
    7. رضایی اصفهانی، محمد علی و دیگران، تفسیر قرآن مهر، انتشارات پژوهش­های تفسیر و علوم قرآن، قم، ١٣٧٨.
    8. زمخشری، محمود بن عمر بن محمد، ترجمه؛ مسعود انصاری، انتشارات ققنوس، چاپ دوم، تهران، 1391.
    9. سبحانی، جعفر، مربی نمونه، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ چهارم، قم، ١٣٧٣.
    10. سلطانی، محمد علی، تحلیلی بر داستان حضرت یوسف(ع)، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، پایان نامه کارشناسی ارشد، 1384.
    11. صفری، علی­آقا، شیوه­های مدیریتی حضرت یوسف(ع) در قرآن کریم، پایان نامه کارشناسی ارشد، جامعة المصطفی العالمیه، مجتمع آموزش عالی امام خمینی(رحمت الله) مدرسه عالی قرآن و حدیث، 1396.
    12. طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ بیست و یکم، تهران،1385.
    13. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن و الفرقان، انتشارات اسوه، تهران، 1384.
    14. عباسی مقدم، مصطفی، اسوه­های قرآنی و شیوه­های تبلیغی آنها، پژوهش­نامه تربیت تبلیغی، سال دوم، شماره­های 3 و 4، تابستان، 1393.
    15. فراهیدی، خلیل بن احمد، ترتیب کتاب العین، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، اسوه، قم، ١٤١٤ق.
    16. قرائتی، محسن، تفسر نور، مرکز فرهنگی درس­هایی از قرآن، چاپ چهاردهم، تهران، 1384.
    17. قرشی، سیدعلی اکبر، قاموس قرآن، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ١٣٥٥.
    18. کهو کهر(حکیمی)، غلام علی، ویژگی­های مربی در اسلام، پایان نامه کارشناسی ارشد، مرکز جهانی علوم اسلامی، مدرسه عالی فقه و معارف اسلامی، ١٣٨٤.
    19. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، دارإحیاء التراث العربی، بیروت،١٤٠٣ق.
    20. مصباح یزدی، محمد تقی، اخلاق در قرآن، تحقیق و نگارش؛ محمد حسین اسکندری، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم، ١٣٨٠.
    21. مصطفوی، حسن، التحقیق فی الکلمات القرآن الکریم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، ۱۳۶۸.
    22. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهاردهم، تهران، 1372.
    23. ناطقی، غلام حسین، مفهوم­شناسی تربیت در آیات و روایات( دو فصلنامه نور هدایت) بهار و تابستان ١٣٩٠.
    24. نوابی­نژاد، شکوه، راهنمایی و مشاوره، معاصر، تهران، ١٣٧٨.

    25. هاشمی رفسنجانی، اکبر، تفسیر راهنما، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، ١٣٨٦